ولایت تعطیل بردار نیست؛ یعنی اگر کسی در حوزة اختیار، مسئولیّت و آگاهی خودش، تسلیم ولایت حقّه نشد و از این ولایت اعراض کرد، حتماً ولایت دیگری بر او اعمال خواهد شد و آن ولایت باطل است و نتیجة ولایت باطل، این است: «ولى کسانى که کفر ورزیدها ند سرورانشان [همان عصیانگران] طاغوتند که آنان را از روشنایى به سوى تاریکیها مىبرند.»
ولایت تعطیل بردار نیست؛ یعنی اگر کسی در حوزة اختیار، مسئولیّت و آگاهی خودش، تسلیم ولایت حقّه نشد و از این ولایت اعراض کرد، حتماً ولایت دیگری بر او اعمال خواهد شد و آن ولایت باطل است و نتیجة ولایت باطل، این است: «ولى کسانى که کفر ورزیدها ند سرورانشان [همان عصیانگران] طاغوتند که آنان را از روشنایى به سوى تاریکیها مىبرند.»
گفتوگو با حجّت الاسلام و المسلمین سیّد محمّدمهدی میرباقری - سپاسگزاریم که فرصتی را فراهم کردید تا پرسشهایی را در زمینة معنا، مفهوم و مصداق جاهلیّت که در روایت «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیّة» مطرح شده است، مطرح کنیم. نخستین پرسشی که در این زمینه مطرح است این است که، جایگاه این روایت شریف در میان متون روایی شیعه و اهل سنّت چگونه است و علمای فریقین چگونه با آن برخورد کردهاند؟
این روایت با عبارات مختلفی که مضمون آنها بسیار به هم نزدیک است، از پیامبر اکرم(ص) نقل شده است: «من مات و لیس له امام، مات میتة جاهلیّة؛ 1 هر کس در حالی بمیرد که امامی برای او نباشد، به مرگ جاهلی از دنیا رفته است.» یا «من مات و لیس فی عنقه بیعة، مات میتة جاهلیّة؛2 هر کس بمیرد و در گردنش بیعتی نباشد، به مرگ جاهلی از دنیا رفته است.» یا روایت معروفی که از شیعه و اهل سنّت نقل شده است: «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیّة؛3 کسی که بمیرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلی از دنیا رفته است.»
آن روایات نوع اوّل که میگوید: «من مات و لیس له امام» منظور همان امام زمان(ع) است. در روایات متعدّدی این سؤال طرح شده که آیا مقصود، امام حیّ و زنده است؟ و حضرت فرمودند: «بله مقصود، امام حیّ و زنده است.» این طور نیست که اگر فرد، امامهای قبلی را شناخته باشد، این برای هدایت انسان کافی باشد. در مجموع، مضمونی که در روایات امامیّه آمده، مضمونی است که در روایت «کمال الدّین» صدوق4 آمده است و مرحوم شیخ حرّ عاملی هم در «وسائل الشّیعه»،5 از کمال الدّین صدوق این روایت را نقل میکند که «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیّة». مضامین دیگر، قریب به این مضمون هستند. مثل اینکه «من مات و لیس له امام یسمع له و یطیعه مات، میتة جاهلیّة؛6 هر کس در حالی بمیرد که امامی برای او نباشد که به فرمانش گوش دهد و از اوامرش اطاعت کند، به مرگ جاهلی مرده است.» این مضمون در منابع شیعه به حدّی نقل شده است، که اگر متواتر نباشد، به لحاظ سندی مورد اعتماد و وثوق قریب به یقین است، ادّعا هم شده که این حدیث در حدّ تواتر نقل شده و در مجامع اهل سنّت نیز همین طور است و آنها به طور مکرّر آن را در صحّاحشان قریب به همین مضامین از وجود مقدّس رسول خدا(ص) نقل کردهاند، در مجموع در منابع اهل سنّت هم در یک حدّ اعتمادبخشی برای خودشان نقل شده است و بنابراین کسی از محقّقان آنها منکر این حدیث نیست. من ندیدهام که کسی این حدیث را انکار کرده باشد. از این جهت برخی هم ادّعا کردهاند که این حدیث در حدّ تواتر نقل شده است که البتّه من نتوانستم تحقیق کنم، ولی میشود تحقیق کرد. آنچه مسلّم است و میتوان ادّعا کرد این است که، این خبر بیش از یک خبر واحد و در حدّ خبر مستفیض؛ بلکه بالاتر از آن است. اهل سنّت هم این خبر را به هیچ وجه انکار نکردهاند و فقط دربارة دلالتش بحث کردهاند. بنابراین این حدیث از نظر سند و جایگاه، در متون روایی شیعه و متون روایی اهل سنّت، جایگاه مورد قبولی دارد و در بسیاری از موضوعات مورد پذیرش فریقین، حدیثی به اندازة این حدیث نقل و تکرار نشده است.
- مراد از معرفت به امام در این حدیث چیست؟ آیا مراد، معرفت اسمی و ظاهری است یا چیزی فراتر از آن؟
در باب معرفت امام، بحثهای پر دامنهای به خصوص در منابع روایی شیعه آمده است که، آن هم منوط به این است که، ما حقیقت و جایگاه ولایت را در رشد انسان تعریف کنیم تا بعد معلوم شود جایگاه معرفت در رشد انسان کجاست، ولی به خصوص از متن خود این روایت استفاده میشود که این معرفت، معرفتی است که وجودش رافع جاهلیّت است و فقدان آن موجب جاهلیّت انسان میشود؛ پس معرفت باید معرفتی باشد که بتواند انسان را از جاهلیّت خارج کند. پس ما معرفت را به هر گونه تعریف کنیم باید تناسب با این معنا رعایت شود و قطعاً آن یک معرفت ظاهری نیست، یعنی شناخت ظاهری و مشخّصات ظاهری امام(ع)، این ارزش را ندارد که آن معرفت مطلوب و مورد نظر را به ما بدهد که ما را از جاهلیّت نجات دهد. بنابراین، برای روشن شدن این معرفت، اگر خودمان مضمون این روایت را بکاویم، میتوانیم آرام آرام این معرفت را از درونش بیرون بیاوریم؛ ولی پیش از آن لازم است نکاتی را مورد توجّه قرار دهیم:
1. ولایت و امامت حقّه چه جایگاهی در رشد انسان دارد؟ ولایت، طریق جریان توحید در عالم است؛ یعنی اگر معتقد باشید که حقیقت، رسیدن به درک توحید است، ولایت، طریق جریان توحید در عالم و طریق رسیدن به توحید در قوس صعود است. هم حقیقت توحید در عالم از طریق ولایت حقّه جاری میشود و هم درک حقیقت توحید جز به درک مراتب ولایت میسّر نمیشود.
ما سه منزلت برای عبودیّت قائل هستیم: منزلت توحید، ولایت و شریعت. شریعت، مناسک جریان ولایت و توحید است؛ چنانکه در مرتبة صعود هم، آراسته شدن به شریعت، اعمّ از شریعت مربوط به رفتار و احکام عملی و شریعت مربوط به اعتقادات و اخلاق انسان، مرحلة اوّل رشد است.
مرحلة دوم، درک حقیقت ولایت است و این حقیقت طریقی برای رسیدن به حقیقت عبودیّت و تعظیم در مقابل خدای متعال است؛ یعنی مثلث توحید، ولایت و شریعت، مثلثی است که اضلاع و ابعاد عبودیّت را تعریف میکند و حلقة اتّصال شریعت و توحید، ولایت حقّه است.
2. ولایت حقّه، طریق جریان هدایت الهی و انوار هدایت است؛ یعنی درک حقیقت ولایت الهی، جز از طریق ولایت ائمة اطهار(ع) ممکن نیست.
3. ولایت تعطیل بردار نیست؛ یعنی اگر کسی در حوزة اختیار، مسئولیّت و آگاهی خودش، تسلیم ولایت حقّه نشد و از این ولایت اعراض کرد، حتماً ولایت دیگری بر او اعمال خواهد شد و آن ولایت باطل است و نتیجة ولایت باطل، این است: «وَ الَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ؛7 ولى کسانى که کفر ورزیدها ند سرورانشان [همان عصیانگران] طاغوتند که آنان را از روشنایى به سوى تاریکیها مىبرند.» از معارف تقریباً مسلّم قرآن این است که، ما دو جریان ولایت داریم که این دو جریان ولایت، تعطیل بردار نیستند. انسان نمیتواند از مدار ولایت حقّ و باطل خارج شود؛ همین که از مدار ولایت الله خارج شد، وارد محیط ولایت باطل میشود. محیط ولایت الله، محیط نور، هدایت به قرب، کمال و رضوان است و محیط ولایت باطل، محیط سیر در ظلمات و دوری از حقیقتِ ولایت و معرفت نور است.
اگر این مطلب را پذیرفتیم که شأن امامت، ولایت و خلافت است، روشن میشود که درک حقیقت ولایت، موجب درک نور و هدایت و در نهایت موجب درک حقیقت حیات میشود.
در روایاتی که تفسیر آیات قرآن آمده است، حیات و حیات باطنی را به ولایت تعبیر کردهاند: «أَوَ مَن کَانَ مَیْتًا فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَن مَّثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا کَذَلِکَ زُیِّنَ لِلْکَافِرِینَ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ؛8 آیا کسى که مرده[دل] بود و زندهاش گردانیدیم و براى او نورى پدید آوردیم تا در پرتو آن در میان مردم راه برود، چون کسى است که گویى گرفتار در تاریکیهاست و از آن بیرونآمدنى نیست. این گونه براى کافران آنچه انجام مىدادند، زینت داده شده است.» مثل این است که انسانها به خودی خود، هم مرده هستند و هم در گمراهی. این مضمون در بسیاری از ادعیه و روایات آمده است. به عنوان مثال در مناجات حضرت امیر(ع) داریم که: «مولای یا مولای انت الحیّ و أنا المیّت»9 او حیّ است و ما میّت و این مسئله همیشه بوده و خواهد بود. بعد از خلق و عطای حیات و رحمت حیّ که شامل حال ما شده، باز هم ما میّت هستیم. «مولای یا مولای أنت الهادی و أنا الضّال و هل یرحم الضّال الّا الهادی» بعد از اینکه رحمت ذات اقدس الهی شامل حال ما شد و از حقیقت هدایت خود به ما بخشید، باز هم آنچه اتّفاق میافتد، این است که «أنت الهادی و أنا الضّال»؛ این طور نیست که این حقیقت عوض شود و ما خودمان هادی باشیم، ما به خودی خود همیشه در ضلالت و مقام موت هستیم. خدای متعال عدّهای را از این موت و ضلال بیرون میآورد و عدّهای هم هستند که مراتب وجودیشان در همان ضلالت، حیرت، ظلمت و مرتبة موت باقی میماند. روایاتی که ذیل این آیه آمده است، توضیح میدهد که حقیقت نور و حیاتی که خدای متعال به عدّهای عطا میکند، چیزی جز ولایت نیست. در روایتی که از امام محمّد باقر(ع) نقل شده است، آن حضرت در تفسیر آیة یاد شده، میفرماید: ««میت» لا یعرف شیئاً و «نوراً یمشی به فی النّاس» اماماً یؤتمّ به «یکن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها» قال: الّذی لا یعرف الامام؛ «مرده» کسی است که چیزی را نمیشناسد و «نوری که در پرتو آن در میان مردم راه برود»، امامی است که پیروی میشود و مراد از «چون کسی است که گویی گرفتار در تاریکیهاست»، کسی است که امام را نمیشناسد.»10 بنابراین، حیات با برخورداری از علم امام که سرچشمة نور و هدایت است، حاصل میشود. همچنین در تفسیر آیة شریف: «مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِیهَا أَنْهَارٌ مِّن مَّاء غَیْرِ آسِنٍ وَأَنْهَارٌ مِن لَّبَنٍ لَّمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ وَأَنْهَارٌ مِّنْ خَمْرٍ لَّذَّةٍ لِّلشَّارِبِینَ وَأَنْهَارٌ مِّنْ عَسَلٍ مُّصَفًّى؛ 11 مَثَل بهشتى که به پرهیزگاران وعده داده شده [چون باغى است که] در آن نهرهایى است از آبى که [رنگ و بو و طعمش] برنگشته و جویهایى از شیرى که مزّهاش دگرگون نشود و رودهایى از بادهاى که براى نوشندگان لذّتى است و جویبارهایى از انگبین ناب». در روایات آمده است که حقیقت این نهرهای بهشتی که پرهیزکاران از آن بهرهمند میشوند، علم امام است. گرچه واقعاً نهرهایی از نوشیدنی در بهشت وجود دارد، ولی باطنش چیزی غیر از علم امام نیست که در این انهار تجلّی پیدا کرده؛ یا در روایات دیگری داریم که توضیح میدهد، حیات به علم امام قائم است و علم امام، مبدأ حیات است. بنابراین، حقیقت نور و حیات طیّبهای که انسان را از آن مقام موتی که همة انسانها به خودی خود در آن مقام هستند و از مقام ضلال خارج میکند و به مقام نور و هدایت میرساند، چیزی جز حقیقت ولایت امام(ع) نیست. بنابراین اگر کسی به اینجا نرسد، در آن مقام (موت) باقی میماند. «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اسْتَجِیبُواْ للهِ و َلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُم لِمَا یُحْیِیکُمْ؛ 12 اى کسانى که ایمان آوردهاید! چون خدا و پیامبر، شما را به چیزى فرا خواندند که به شما حیات مىبخشد، آنان را اجابت کنید». آنچه که خدا و رسول، ما را به آن دعوت میکنند، حقیقت ولایت است؛ یعنی ولایت امیرالمؤمنین(ع) و اولیای الهی که همان ولایت نبیّ اکرم(ص) و ولایت الله است. همین سرچشمة حیات طیّبه است. دلیل این موضوع هم این است که مراتب حیات انسان تابع درک مراتب روح است و مراتب روح در مؤمنان متفاوت است. در روایتی که در «کافی» نقل شده، آمده است: حضرت صادق(ع) فرمود: «جابر! خداوند مردم را سه گونه آفریده. این آیه اشاره به همان است «وَ کُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً فَأَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ.»
سابقون پیامبر اکرم(ص) و برگزیدگان از میان مردمند که در آنها پنج روح قرار داده و به روح القدس ایشان را تأیید نموده. با روح القدس به مقام پیامبری مبعوث شدهاند و به روح ایمان تأیید کرده و به وسیلة آن از خدا میترسند، به روح قوّت تأیید شدهاند با آن روح بر اطاعت خدا نیرو میگیرند و با روح شهوت تأیید شدهاند که با آن اشتهار به طاعت خدا دارند و از معصیت بیزارند و در آنها روح حرکت قرار داده که میروند و میآیند و در مؤمنان که اصحاب یمین هستند روح ایمان قرار داده با آن از خدا مىترسند و روح قوّت که بر اطاعت خدا نیرو میگیرند و روح شهوت که با آن به طاعت خدا تمایل دارند و روح حرکت که میروند و میآیند.»13
همة این مراتب روح، نازلة کلمه روح است و حقیقت حیات در آن کلمة روح است. بنابراین مراتب درک حیات، جز به درک مراتب حقیقت روح ممکن نیست که نازلهای از آن در مؤمنان و مرتبة بالاتری از آن، که روح القدس است، در انبیا واقع میشود و حقیقتش در چهارده معصوم(ع) متجلّی میشود و آنها هستند که مؤیّد کلمة روح، بلکه عین کلمة روح هستند. فرمود: «و نحن روح الله و کلمته؛14 پس ما روح خدا و کلمة او هستیم.» باز فرمود: «إِنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَأَشَدُّ اتِّصَالًا بِرُوحِ الله مِنِ اتِّصَالِ شُعَاعِ الشَّمْسِ بِهَا؛15 اتّصال روح مؤمن به حقیقت روح الهی از اتّصال شعاع خورشید به خورشید بیشتر است.» یعنی تجلّی و شعاعی از آن حقیقت در مؤمن واقع میشود.
اگر به این معنا توجّه شود که از نظر قرآن و معارف اهل بیت(ع) انسان به خودی خود در مقام ضلال، حیرت و در مقام موت است، هیچ درکی از مراتب حیات و لوازم و الزامات آن ندارد، تا اینکه خدای متعال به انسان، حقیقت حیات و نور هدایت را عنایت میکند و اینها هم هر دو در کلمة روح است. کلمة روح است که جامع حیات و نور است و هر دوی اینها در امام(ع) است.
انسان به اندازهای که به حقیقت امام(ع) راه پیدا میکند و از آن حقیقت حیات و علم امام و حیات طیّبهای که به امام(ع) عنایت شده است، بلکه امام(ع) سرچشمه و مبدأ آن حیات است، «السّلام علیک یا عین الحیاة»16، به همان اندازه به حقیقت هدایت و حیات طیّبه میرسد و در این مسیر، در کنار این حیات طیّبه است که انسان به عیش صحیح و به همة مراتب عیش که عیش طیّبه هم با این حیات طیّبه پیدا میشود، میرسد. این هم در دعای ابوحمزه است: « وَاجْعَلْنى مِمَّنْ اَطَلْتَ عُمْرَهُ وَ حَسَّنْتَ عَمَلَهُ، وَاَتْمَمْتَ عَلَیْهِ نِعْمَتَکَ، وَرَضیتَ عَنْهُ، وَ اَحْیَیْتَهُ حَیوةً طَیِّبَةً فى اَدْوَمِ السُّروُرِ، وَاَسْبَغِ الْکَرامَةِ وَاَتَمِّ الْعَیْشِ؛ 17 بگردانم از کسانى که عمرش را طولانى و کردارش را نیکو و نعمتت را بر او تمام کرده و از او خشنود گشتهاى و زندگى پاکیزهاى به او بخشیدهاى که در میان پابرجاترین خوشى و وسیعترین کرامت و کاملترین زندگانى روزگار به سر مىبرد». دوام سرور و کرامت تام و اسبق العیش؛ عیشی که سابق و جاری بر حقیقت حیات انسان است، همه از شعاع همان حیات طیّبه است و اگر انسان به آنجا نرسد، به مراتب عیش و دوام حیات و اینها نمیرسد. به هر حال اگر ما به این نکته توجّه کنیم که جایگاه امام(ع) و حقیقت ولایت، در رسیدن به قرب، رضوان، حقیقت حیات طیّبه و نور هدایت است، آرام آرام این حدیث را میشود معنا کرد که اگر کسی به امام نرسید چرا موتش، موت جاهلیّت است. در بعضی از روایات توضیح میدهد «موت ضلال» یعنی انسانی که به امام نرسیده، حیرت از او برداشته نشده و جز با راهیابی به امام حیرتش برداشته نمیشود. به تعبیر دیگر خدای متعال برای رفع حیرت ما، امام قرار داده است. اگر کسی به آن امام رسید در هر مرتبهای از مراتب وجودش از عالم ذرّ تا عالم قیامت و بعد از قیامت، طبیعتاً به نور و هدایت رسیده و اگر نرسید، هم قبل از این دنیا و هم در این دنیا، در عالم ضلال است؛ منتها نکته این است که اگر انسان در عوالم قبلی هم نتوانسته به این نور هدایت برسد تا لحظة مرگ راه برای رسیدن باز است، ولی اگر از این دنیا رفت و به نور نرسید، دیگر الی الابد در ضلال است.
این را در روایات ذیل آیات نور و آیِِة سورة حدید توضیح داده که در آیة مبارک سورة نور میفرماید: «أَوْ کَظُلُمَاتٍ فِی بَحْرٍ لُّجِّیٍّ یَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَرَاهَا وَمَن لَّمْ یَجْعَلِ الله لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ؛18 یا [کارهایشان] مانند تاریکیهایى است که در دریایى ژرف است که موجى آن را مىپوشاند [و] روى آن موجى [دیگر] است [و] بالاى آن ابرى است؛ تاریکیهایى است که بعضى بر روى بعضى قرار گرفته است هر گاه [غرقه] دستش را بیرون آورد به زحمت آن را مىبیند و خدا به هر کس نورى نداده باشد، او را هیچ نورى نخواهد بود.» اگر در مقابل این ظلماتی که بر حیات انسانها سایه افکنده است، نور الهی نباشد نور دیگری نیست که او را هدایت کند و در اینجا روایات توضیح میدهد که «و من لم یجعل الله له نوراً» اماماً من ولد فاطمه(س)»، «فَمَا لَهُ مِن نُّور» امام یوم القیامه؛19[مراد از جمله] «و خدا به هر کس نوری نداده باشد» امامی از فرزندان فاطمه(س) است و «او را هیچ نوری نخواهد بود»؛ یعنی در روز قیامت امامی نخواهد داشت.» یعنی دیگر این ظلمات تا قیامت هست. یعنی گمراهیای که انسان را فرا میگیرد. در یکی دیگر از آیات قرآن آمده است: «یَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ یَسْعَى نُورُهُم بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَبِأَیْمَانِهِم بُشْرَاکُمُ الْیَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ؛20 آن روز که مردان و زنان مؤمن را مىبینى که نورشان پیشاپیش آنها و به جانب راستشان دوان است [به آنان گویند] امروز شما را مژده باد به باغهایى که از زیر [درختان] آن نهرها روان است در آنها جاودانید. این است همان کامیابى بزرگ.» در تفسیر این آیه نیز روایتی از امام صادق(ع) نقل شده که در آن آمده است: «یسعی نورهم بین ایدیهم و بایمانهم: ائمة المؤمنین یوم القیامة تسعی بین ایدی المؤمنین و بأیمانهم حتّی ینزلوهم منازل أهل الجنّة؛ 21 [مراد از جمله] «نورشان پیشاپیش آنان و به جانب راستشان دوان است». این است که امامان مؤمنان، در روز قیامت پیشاپیش و به جانب راست مؤمنان دوان هستند تا آنها را به منزگاههای اهل بهشت داخل کنند.» در ادامه آیه میفرماید: «یَوْمَ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِینَ آمَنُوا انظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِن نُّورِکُمْ قِیلَ ارْجِعُوا وَرَاءکُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا فَضُرِبَ بَیْنَهُم بِسُورٍ لَّهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِن قِبَلِهِ الْعَذَابُ؛22 آن روز مردان و زنان منافق به کسانى که ایمان آوردهاند، مىگویند: ما را مهلت دهید تا از نورتان [اندکى] برگیریم. گفته مىشود: بازپس برگردید و نورى درخواست کنید. آنگاه میان آنها دیوارى زده مىشود که آن را دروازهاى است، باطنش رحمت است و ظاهرش روى به عذاب دارد.» مردان و زنان منافق، کسانی هستند که ولایت را قبول نکردند، مدّعی اسلامند، ولی باطن اسلام را که ولایت است، نپذیرفتهاند. پوشش را پذیرفتند، باطن را قبول نکردند. میفرماید: «روز قیامت در پاسخ این درخواست آنها که تحمّل کنید یا نگاهی به ما کنید تا ما هم از شعاع نور شما استفاده کنیم، خودمان که نور نداریم. گفته میشود: اگر نور میخواهید باید از عالم دنیا این نور را بر میداشتید.»
بنابراین، اگر کسی در عالمی از عوالم، امام را که سرچشمة نور و هدایت است، درک نکرد، از حقیقت نور هدایت هم محروم خواهد ماند. منتها عالم دنیا عالمی است که گذشتهها را میتوان در آن جبران کرد؛ ولی اگر کسی تا لحظة مرگ هم نتوانست خودش را برساند، طبیعی است که راه برای این آدم بسته میشود.
نکتهای را که باید خدمتتان عرض کنم، این است که: عدّهای اهل ضلال، عدّهای اهل نفاق و عدّهای اهل کفرند؛ اینها با هم متفاوتند، ممکن است برای آنهایی که ضلالشان، ضلال عمدی نبوده در عوالم بعدی راه برای رسیدن به نور امام باز باشد، ولی برای آنهایی که ولایت اولیای طاغوت را قبول کردند، دیگر راهی وجود ندارد؛ آنها همان کسانی هستند که در روز قیامت به آنها خطاب میشود که باید برگردید از قبل نور بردارید. برای آنهایی که زیر بار ولایت باطل نرفتند و آن ولایت را هم قبول نکردند، به تعبیر دیگر به عناد با امام هم نرسیدند و به هدایت امام هم نرسیدند، ممکن است در عوالم بعدی راهی برای رسیدن به نور باشد، ولی در مجموع اگر کسی بمیرد و نتواند به آن نور برسد، طبیعتاً موتش موت جاهلیّت است که این جاهلیّت را در بعضی روایات به «موت ضلال» معنا میکنند. بنابراین، هرکس نرسد، در ضلالت مرده است.
در بعضی روایات آمده است که، مراد از «مرگ جاهلیّت»، «مرگ در حال کفر، نفاق و ضلال»23 است. اهل ضلال، کفر و نفاق، یک تفاوتهایی با هم دارند. اهل ضلال کسانی هستند که درگیر با ولایت نشدند، ولی اهل کفر و نفاق درگیر شدند. در روایاتی که ذیل آیة شریف «اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ صراط الّذین انعمت علیهم غیرالمغضوب علیهم و لا الضّالین؛24 ما را به راه راست هدایت فرما، راه آنهایی که برخوردارشان کردهای، هم آنان که نه در خور خشمند و نه گمگشتگان». از رسول گرامی(ص) نقل شده است:
«شیعة علیّ الّذین انعمت علیهم بولایة علیّ بن ابی طالب(ع) لم یغضب علیهم و لم یضلّوا؛ 25 شیعیان علی که از ولایت علیّ بن ابی طالب(ع) برخوردار شدهاند، نه در خور خشمند و نه گمگشتگان.»
مردم به لحاظ دریافت هدایت به سه دسته تقسیم میشوند: «انعمت علیهم، مغضوبین و ضالّین.» «منعم علیهم» نه مغضوبند نه ضال.
«مغضوبین»: در روایات به دشمنان ائمه(ع) و «ضالّین»، به تردیدکنندگان تفسیر شده است؛ یعنی کسانی که نسبت به حقیقت ولایت در حیرت و راه نیافتهاند، ولی عداوت هم نکردهاند.
بنابراین اگر کسی بدون درک امام از دنیا رفت، این فرد در ضلال است، منتها گاهی اوقات مغضوب هم هست و گاهی اوقات نیست. آنهایی که غصب و عداوت دارند، مغضوب هستند؛ بنابراین جاهلیّت مراتبی دارد؛ گاهی جاهلیّت ضلال است و گاهی جاهلیّت کفر و نفاق؛ گاهی به حقیقت ولایت نرسیده است، گاهی به حقیقت ولایت و این نعمت رسیده، ولی آن را انکار کرده، درگیر شده و به دشمنی و عداوت رسیده است؛ همان چیزی که در ابلیس ظهور پیدا کرد. ابلیس بر اساس عصبیّت درگیر شد و کارش بر اساس عصبیّت به عداوت رسید.
در هر صورت اگر کسی به امام نرسد، در ضلالت است و موتش، موت جاهلیّت است و به نور نرسیده، وقتی به نور امام نرسیده به حیات طیّبه هم نرسیده است؛ برای اینکه حیات طیّبه با همین نور حاصل میشود. آیة 122 سورة مبارکة انعام که قبلاً خوانده شد، گویای این معناست که این حیات و نور متلازمند.
- آیا با توجّه به سخنان شما میتوانیم بگوییم که دوران جاهلیّت قبل از اسلام در واقع دوران محرومیّت مردم از نور هدایت، امامت و ولایت بود و به دلیل این محرومیّت، گمراهی و تیرگی همة مناسبات فردی و اجتماعی آنها را در بر گرفته بود. چه در زمینة ازدواج، طلاق، روابط زناشویی و روابط خانوادگی و چه در زمینة ارتباطشان با یکدیگر، به بیان دیگر همة انحرافهای فکری و عملی آنها تابع و اثری از آن گمراهی و ضلالت و دوری از نور هدایت بود؟
بله، اینها شعاع، آثار و ظهورات آن محرومیّت است.
- پرسش دیگری که مطرح میشود، این است که مراد از ضلالت و گمراهی در حدیث یاد شده چیست؟
ابتدا باید دید آیا هر کسی خودش ضلال مستقلّی دارد یا همین طور که حیات طیّبه و نور، شعاعی از نور و حیات امام(ع) است، که در دیگران ظهور پیدا میکند، ضلال و گمراهی هم همین طور است؟ به نظر میآید ضلال هم، همین گونه باشد؛ یعنی ضلال هم در اصل از اولیای ضلال و طاغوت است. به بیان دیگر هر دو دسته از انسانهایی که در ضلالند، چه آنهایی که ضال و چه آنهایی که مغضوب و دشمن حقیقت حق و ولایت حقّه هستند، هر دو به نحوی تحت تأثیر ولایت اولیای طاغوت هستند؛ یعنی ظلمت آنهاست که آنها را در ضلال نگه میدارد. منتها بعضی هستند که در ضلالت باطل پیش میروند، کارشان به عداوت میرسد و ناصر دستگاه باطل هم میشوند. بعضی نه؛ از امام جدا میشوند، ولی تبدیل به اعوان دستگاه اولیای طاغوت نمیشوند و کارشان به عداوت نمیرسد. در واقع عداوت با ائمه(ع) حقیقتش مال اولیای طاغوت است، «وَکَذَلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نِبِیٍّ عَدُوًّا...؛26 و بدین گونه براى هر پیامبرى دشمنى قرار دادیم...» عداوت بقیه، عداوت تبعی است؛ یعنی تحت دستگاه طاغوت واقع میشوند و به اندازة پذیرش این دستگاه، حقیقت عداوت هم در آنها پیدا میشود و به اندازة کمک به دستگاه باطل، عداوت عینی با نبیّ اکرم(ص) و آلش پیدا میکنند.
من اینگونه میفهمم که میدان جهاد اکبری که نبیّ اکرم(ص) توضیح دادند که، این جهاد اکبر مهمتر از جهاد ظاهری است، همین است که در باطن عالم، درگیری بین نبیّ اکرم(ص) و اعدائشان است و شعبهای از این درگیری هم، در باطن وجودی ماست. ما اگر مملکت وجودی خودمان را تسلیم ولیّ حق کردیم، آن وقت در این جهاد اکبر خودمان را برای نبیّ اکرم(ص) فتح کردهایم و اگر مملکت وجودی و قوای خودمان را فتح نکردیم، یا در ضلال قرار میگیریم یا در عداوت؛ یعنی تحت ولایت آنها واقع میشویم و در این میدان جهاد اکبر نمیتوانیم مملکت وجودی خودمان را به سوی نور، هدایت و حیات طیّبه فتح کنیم. آن وقت در ضلالت و حیرت اولیای طاغوت میمانیم؛ یعنی همان طور که صفات کریمه، شعاع وجودی معصوم(ع) و شعاع وجودی نبیّ اکرم(ص) است، صفات خبیثه هم، شعاع وجودی اولیای طاغوت است.
بر اساس حدیث عقل و جهل، همة صفات عقل در کسانی است که حقیقت ولایت را درک میکنند؛ یعنی انبیا و مؤمنان ممتحن که حامل ولایتند؛ حتّی در آن روایت آمده که، همة مؤمنان، همة صفات نورانی را ندارند تا به تبرّی کامل برسند. اگر به تبرّی کامل رسیدند و در هیچ صفتی از صفات، متمسّک و متولّی به اولیای طاغوت و دشمنان نبیّ اکرم(ص) نبودند، آن وقت در مقام انبیا و عباد ممتحن قرار میگیرند و حقیقت ولایت را درک میکنند. بنابراین، به نظر میآید ضلال، کفر و نفاقی هم که در جامعة جاهلی هست، ادامة ضلال، کفر و نفاق اولیای طاغوت است. به اندازهای که تمسّک به آن ولایت پیدا میکنند در ضلال، کفر و نفاق قرار میگیرند و اینها به اصطلاح جنود اولیای طاغوت میشوند منتها بعضی فقط در مقام ضلال میمانند، بعضی در مقام کفر و بعضی در مقام نفاق. چنان که گفته شد، در روایت محلّ بحث، مقصود از جاهلیّت، یک جاهلیّت ظاهری که جاهلیّتی زمانی و یک بستر اجتماعی باشد نیست، بلکه مقصود یک جاهلیّت فراگیر و بسیار سنگینتر است. این جاهلیّت، ولایت اولیای طاغوت است.
بنابراین، اگر ما حیات طیّبه را به محیط ولایت الله و ولایت معصوم(ع) و نور و هدایت را به محیط ولایت معصوم(ع) تعریف کردیم، نقطة مقابلش که ضلال، کفر و نفاق است، آثار ولایت اولیای طاغوت است. بنابراین جریان ولایت اولیای طاغوت، مبدأ این امر است.
- شاخصههای این جاهلیّت چیست؟
هر کجا جریان ولایت اولیای طاغوت بود، جاهلیّت است، البتّه این جاهلیّت شرح صدر در کفر پیدا میکند، تمدّن سازی میکند و مدنیّت خودش را توسعه میدهد، این جاهلیّت است.
- پرسش دیگری که در اینجا مطرح میشود، این است که آثار این جاهلیّت چیست؟
نخستین کاری که جاهلیّت میکند این است که انسان را به نفس خود در مقابل خدای متعال دعوت میکند. حقیقت ولایت حقّه، حیات طیّبه و نور چیزی جز دعوت به سرچشمة حقیقت و حضرت حق نیست. این ولایت انسان را از خود عبور میدهد و به خدای متعال میرساند. جاهلیّت اولیای طاغوت، کارشان این است که انسان را به استکبار علی الله دعوت میکنند. در حدیث عقل و جهل آمده است: «إِنّ اللهَ جَلَّ ثناوُهُ خَلَق العقلَ... فَقالَ له: أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ؛27خداوند والا مرتبه عقل را آفرید، سپس به او گفت: پیش بیا، پیش آمد، سپس به او گفته شد، برگرد، برگشت.» به جهل گفتند: «ثُمَّ خَلق الجَهلَ... فقالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَلَمْ یُقْبِلْ فَقَالَ لَهُ اسْتَکْبَرْتَ فَلَعَنَه؛28 سپس جهل... را آفرید پس به او گفت: برگرد، پس برگشت، سپس به او گفت: پیش بیا، ولی پیش نیامد، پس به او گفته شد، استکبار ورزیدی و خدا او را لعنت کرد.» او اطاعت نمیکند، کارش استکبار است و خدای متعال به او گفت: «اسْتَکْبَرْتَ فَلَعَنَه» کارش هم در ارتباط با استکبار است. پس انسان را به استکبار علی الله؛ یعنی توجّه به خود، دعوت میکند، برای خود کبریایی و عزّت قائل میشود. به نظرم همة این موارد در خطبة «قاصعة» امیرمؤمنان، علی(ع) توضیح داده شده است که بیان حقیقت توحید و نسبتش با ولایت است؛ نسبت ولایت و توحید را در آنجا توضیح میدهد. نقطة مقابل آن، ولایت ابلیس است که بحث ضلال است. بنابراین، اتّفاقی که در دوران جاهلی میافتد این است که اولیای طاغوت ما را به خود دعوت میکنند. وقتی به خود دعوت کردند، استکبار علی الله اتّفاق میافتد، خدای متعال ما را از محیط رحمت و ولایت خودش دور میکند. محیط رحمت، محیط ولایت معصوم(ع) است. چنان که فرمود:؟ «وَ مَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا رَحْمَةًلِّلْعَالَمِینَ؛29 و تو را جز رحمتى براى جهانیان نفرستادیم.» وقتی خدای متعال در مقابل خودش استکبار ببیند، ما را از محیط رحمتش بیرون میکند. وقتی از محیط ولایت الله بیرون رفتیم، آن وقت آن محیط دیگر ولایت اولیای طاغوت میشود. شاخصة اصلی جاهلیّت در دعوت به خود است؛ استکبار علی الله. این استکبار، اشکال مختلفی پیدا میکند، میتواند در قالب امانیسم پیچیدة قرن بیست و یکم باشد، میتواند در قالب انانیّت نفس دوران جاهلیّت عرب باشد، هیچ فرقی نمیکند؛ یعنی جاهلیّت مدرن اروپایی با جاهلیّت کهنة جزیرة العرب، از این جهت که اساس هر دو بر پایة تفرعن است و هر دو تحت ولایت اولیای طاغوت شکل میگیرند، هیچ فرقی ندارند. هر دو بستر گسترش صفات رذیله، التذاذ و ابتهاج به نفس و خود پرستی است؛ البتّه دعوت توسعه پیدا میکند، شرح صدر در کفر پیدا میشود، مدنیّتِ پیچیده، درست میشود و جامعة مدنی و الزاماتش درست میشود. الزامات شهروندی مدرن، به معنی خروج از جاهلیّت نیست؛ همهاش دعوت به خود است، دعوت به دنیا و حیات فانی است و چیز دیگری در آن نیست. همة اینها ریشهاش دعوت به استکبار علی الله است. پس شاخصة اصلی جاهلیّت، استکبار و شاخصة اصلی خروج از جاهلیّت، سجده در مقابل خدای متعال است. رسیدن به مقام توحید که هم حیات طیّبه، هم ولایت و هم نور و هدایت است، جز به ولایت امام و ولایت الله واقع نمیشود و خروج از توحید هم به ولایت اولیای طاغوت است،که انسان را دعوت به استکبار میکند. این همان میدان جهاد اکبر است که معصوم(ع) ما را دعوت به عبودیّت میکند، که حیات طیّبه، نور، روح، راحتی، فضل، فلاح، رضوان و همه چیز در آن هست و ابلیس و اولیای طاغوت هم ما را به استکبار علی الله دعوت میکنند. وقتی استکبار علی الله واقع شد، مستکبران را دور هم جمع میکنند، امام المستکبرین آنان را سرپرستی میکند، تمدّن و مدنیّت پیچیده میسازند، امّا این به معنای خروج از جاهلیّت نیست؛ یعنی خود پرستی، چه در قالبهای ساده اعمال شود، چه در ساختارهای پیچیدة مدرن، بت پرستی است.
ادامه دارد.
ماهنامه موعود شماره 114
پینوشتها:
1. محمّد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج 1، ص 378، ح 2؛ شیخ صدوق، کمال الدّین و تمام النّعمه، ج 2، صص 412، 413 و 668؛ علیّ بن بلبان فارسی حنفی، الاحسان به ترتیب صحیح ابن حبان، ج 7، ص 49.
2. مسلم بن حجّاج، صحیح مسلم، ج 3، ص 1478، ح 1851؛ ابوبکر احمد بن حسین بن علی بیهقی، السنن الکبری، ج 8، ص 156.
3. کمال الدّین و تمام النعمه، ج 2، ص 409؛ صحیح مسلم، ج 2، ص 475؛ قاضی عبدالجبّار معتزلی، المغنی، ج 1، ص 116.
4. کمال الدّین و تمام النّعمه، ج 2، ص 409.
5. شیخ حرّ عاملی، وسائل الشّیعه، ج 16، ص 246.
6. شیخ مفید، الاختصاص، ص 269.
7. سورة بقره (2)، آیة 257.
8. سورة انعام (6)، آیة 122.
9. شیخ عبّاس قمی، مفاتیح الجنان، مناجات حضرت امیرالمؤمنین(ع) در مسجد کوفه.
10. الکافی، ج 1، ص 185، ح 13.
11. سورة محمّد (47)، آیة15.
12. سورة انفال (8)، آیة24.
13. ر.ک: الکافی، ج 1، صص 271 و 272، ح 1.
14. محمّد باقر مجلسی، بحارالأنوار، ج 25، ص 23، ح 39.
15. همان، ج58، ص 148، ح 25.
16. همان، ج 99، ص 215، زیارت حضرت صاحب الزّمان.
17. مفاتیح الجنان، دعای ابوحمزه ثمالی، ص322.
18. سورة نور (24)، آیة40.
19. الکافی، ج 1، ص 195، ح 5.
20. سورة حدید (57)، آیة12.
21. الکافی، ج 1، ص 195، ح 5.
22. سورة حدید (57)، آیة 12.
23. ر.ک، الکافی، ج 1، ص 37، ح 3.
24. سورة حمد(1)، آیات 6 و 7.
25. سیّد هاشم بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 119، ح 26.
26. سورة انعام (6)، آیة 112.
27. بحارالانوار، ج1، ص 109، ح 7.
28. همان، ص110.
29. سورة انبیاء (21)، آیة 107.
موعود